یک استکان حرف

یک استکان حرف

نوشته های یک در حال پیشرفت
یک استکان حرف

یک استکان حرف

نوشته های یک در حال پیشرفت

دوباره باید نوشت. دوباره باید خواست.

وقتی کتاب "انضباط فردی" از برایان تریسی رو میخوندم، به این نکته رسیدم که باید بشینی و بنویسی. هرچیزی رو که میخوای رو باید بنویسی. چندین بار پیش گفتم که از ابتدای سال شروع کردم به نوشتن اون چیزی که از زندگی توی این یک سال میخوام و چقدر کم توقع بودم و چقدر زود به همه ی اون چیزی که میخواستم رسیدم و من موندم و نیمه دوم سال بدون برنامه.

چند شب پیش باز نشستم و نوشتم. برایان تریسی میگه برای هر بازه ی زمانی حداقل 10 برنامه داشته باش. مغز انسان انقدر پیشرفته هست که بتونه روی هر 10 برنامه کار کنه و برای رسیدن به همشون راهکار هایی رو پیدا کنه. اول سال واقعا از زندگی چیز خاصی نمیخواستم. یک انسان کم توقع، با کوچکترین درخواست ها که الان میفهمم این ها همه ابتدایی ترین خواسته های هر شخصی میتونست باشه.

باز نشستم و نوشتم اما این بار متفاوت تر. به روش برایان تریسی. جوری که انگار همه ی اتفاق ها، همین نزدیکی، افتاده باشه، با ضمیر اول شخص.

1- من تا آخر پاییز یک ماشین دارم. 2- من انقدر درآمد دارم که بتونم به دیگران کمک کنم. 3- من تا آخر سال از لحاظ شغلی ارتقا پیدا میکنم. 4- من 75 کیلو هستم و خوش استایل. 5- من از تمام ساعات شبانه روز برای کلاس و ورزش و کار استفاده میکنم. 6- من خیلی خوش شانس هستم و به هرچیزی میخوام میرسم. 7- من با افراد جدیدی توی زندگیم آشنا میشم که سطح زندگی منو ارتقا میدن. 8- من با فردی خاص آشنا میشم که میتونه زندگی منو به سمت بهتر شدن هدایت کنه. 9- من تا آخر سال به تمام خواسته هام رسیده ام. 10- من تا آخر سال سطح زبان انگلیسی خودم رو خیلی خوب بالا برده ام.

ولی میدونی، سخته. اینکه بدونی چی میخوای سخته. اینکه بتونی حداقل ده خواسته رو بشمری سخته ولی میشه. حالا من دوباره برای این شش ماه آماده میشم. ذهن من و تمام کائنات برای رسیدن من به همه چیز آماده شدن و در تکاپو برای تحقق همه ی خواسته ها و من منتظر برای رسیدن به هرآن چیزی که لایقش هستم.

آیا به چیزی معتقد باشی، اتفاق میفته؟

چند روز پیش داشتم کتاب " انضباط فردی " از برایان تریسی رو میخوندم. کتاب جالبی هست که میگه انضباط فردی مهترین عامل پیشرفت هر انسان هست و به هرچیزی که فکر کنی و اعتقاد داشته باشی برات اتفاق میفته. در مواردی از اتفاق های زندگی واقعا به این حرف ها رسیدم ولی خب هنوز نمیتونم کاملا معتقد باشم که انسان میتونه چیزی رو با فکر کردن بهش بدست بیاره. ولی اینو میدونم که اگر به یه خواسته، شخص یا هرچیزی شب و روز فکر کنی مجبور میشی واسه رسیدن بهش تلاش کنی و تلاش یعنی رسیدن به اون چیزی که میخوای.

البته یه قسمت از کتاب که منو توی فکر فرو برد، نوشتن برنامه های روزانه بود. اینکه اگر از شب قبل بشینی و برنامه ی فردا رو بنویسی و اولیت بندی کنی، ضمیر ناخودآگاه تا صبح روی برنامه ها فکر میکنه و بهترین مسیره رو  انتخاب میکنه و فردا صبح که بیدار میشی، انگار تمام اون چیزی که برای تمام کردن کارها میخوای رو میدونی. نشستم و چند روزی به خودم فشار آوردم که بنویسم و آماده باشم واسه فردا. هر بار فقط دو، سه و نهایتا چهار برنامه. تمام روز خالی و بی برنامه بودن موج میزد توی زندگیم. هیچ چیز مهیجی وسط برنامه هام وجود نداشت. چی شده؟ چرا انقدر خلوت. چرا انقدر ساعت اضافی توی زندگی؟ نه استخر، نه ورزش، نه تفریح و نه هیچ چیزی جز کار و خواب.

و همچنان من و زندگی ای که به سوی پیشرفت حرکت نمیکنه.


از فواید کتاب و کتاب خوانی

- آیا وقتی به مهمانی می‌روید به گل‌های قالی چشم می‌دوزید؟
- آیا صحبت کردن با یک غریبه قلبتان را به تپش می‌اندازد؟
- آیا در مصاحبه‌های استخدامی با حالتی عصبی می‌نشینید و دنبال کسی دیگری می‌گردید تا شروع به صحبت کند؟
- آیا در یک جلسه مهم کاری زانوهایتان می‌لرزد و کف دستتان عرق می‌کند؟

از همان بچگی ساکت و سر بزیر بودم. از دیورا صدا در می آمد، از من نه. سالهای زیادی همینطور ساکت و کم حرف. جوری که حرف زدن یادم رفته. همیشه قرار گرفتن در جلسه ها و جمع های چند نفری که افرادی غریبه حضور داشته باشن برام سخت بود. ترس نه ولی حسی بود که دوست نداشتم وارد اینجور جمع ها بشم و خودم رو توی فشار روانی قرار بدم که حالا اگر کسی با من صحبت کرد چی بگم و با اونا که غریبه هستن چطوری سر صحبت رو باز کنم و هزارتا فکر که مانع رفتن من به خیلی از جلسه ها میشد و تبعات این اتفاق از دست دادن دوستان جدید، از دست دادن فرصت های شغلی جدید و خیلی محاصن معاشرت با افرادی جدید توی زندگی بود. تا اینکه دست به کار شدم. شروع کردم به گشتن و تحقیق کردن در رابطه با کتاب هایی که بتونن این مشکل رو حل کنن و خواندن کتابی که این روند رو برای من متحول کرد. کتاب "هنر گفت و گو"  نوشته دبرا فاین،‌ ترجمه مرجان مهدی پور، کتابی بود که من رو با روش های غلبه بر ترس، راه های ایجاد ارتباط، نحوه ی شروع صحبت با افراد، ادامه دادن حرف و تمام کردن و حتی روش هایی برای دیدار دوباره با مخاطب آشنا کرد.

چقدر خوب میشه که اگر توی هر زمینه ای در زندگی مشکل داریم به کتاب اعتماد کنیم. بخونیم و یاد بگیریم و یادداشت کنیم چیز هایی که میتونن زندگی ما رو متحول کنن. حالا من با اعتماد به نفس و شوق زیادی مشتاق رفتن به جاهایی هستم که بتونم آدم ها، اخلاقیات، فرهنگ ها و کلی چیز های جدید رو ببینم و بدستشون بیارم.

 پس اگر شما هم مشکلی دارین در این رابطه، حتما شروع کنین به خوندن کتاب. هر کتابی که فکر میکنین بهتون کمک میکنه.