یک استکان حرف

یک استکان حرف

نوشته های یک در حال پیشرفت
یک استکان حرف

یک استکان حرف

نوشته های یک در حال پیشرفت

محتوای کوله پشتی سربازی در دوران آموزشی

از اوجایی که خود من وقتی دفترچه سربازی رو پست کردم کلی پرس و جو کردم در مورد وسایل مورد نیاز، لازم دیدم تجربیاتم رو با دیگران به اشتراک بذارم.

در ابتدا باید بگم که من دوره ی آموزشی رو در گردان اویس قرنی، مرکز آموزش نیروی دریایی ارتش سیرجان ( استان کرمان ) گذروندم و برخلاف اکثر مراکز آموزشی از بدو ورود تا روز آخر رو توی پادگان بودم پس باید از همون اول وسایل ضروری رو همراه خودم میبردم. اما اکثر پادگان ها هفته ی اول رو برای تهیه وسایل مورد نیاز و خیاطی و ... مرخصی میدن.

  ادامه مطلب ...

کودک درون...

درون من پسر بچه ای رویاساز و پر آرزو زندگی میکند که گاهی برای خوراکی و بغل کردن من بیرون میاد از خونه ی بازیش... من از همه ی بهونه هایی که اونو بیرون میکشه از اتاقکش استقبال میکنم. گاهی دست و بالش بسته س و بهونه هاش عملی نمیشه. گاهی هم سمج، درگیر، به نتیجه میرسه.

کنایه از بزرگ شدن است.

کوچک تر که بودیم چیزی از دنیا و حرف ها و سرکار رفتن ها نمیدونستیم. دنیا ساده تر بود و آدم ها ساده تر و ما ساده تر. مد شده که هرکس شاشش کف کند بزرگ شده و وقت زن گرفتنش رسیده. یا به عبارتی هنوز شاشش کف نکرده همان هنوز بزرگ نشده ی خودمان بود. ما هم که کنجکاو، هر روز چک میکردیم ببینیم کف می کند یا نه. 

یکی از همان روزهای همیشگی، تفریح رفته بودیم و همه خوش و خرم و یکی کباب سیخ میکرد، یکی لم داده بود، یکی بازی و هرکسی مشغول بود. ما هم با پسرخاله ها و پسر دایی ها به سر و کول هم میزدیم. دم دم های ظهر بود که با پسرخاله روانه ی دستشویی صحرایی شدیم و یکی مراقب و دیگری حین عملیات سری. کارم که تمام شد، نگهبان شدم که از حیثیت و آبروی پسرخاله هنگام دستشویی کردن محافظت کنم که سر و صدایش بلند شد. با تمام وجودش داد میزد. وااااای، بیاااااین. جیغ میزد و خودش را به در و دیوار میکوبید که همه به سرعت خودشون رو به ما رسوندن از ترس مار یا هر اتفاق بدی. من هم که هنگ. 

همه با هم گفتند: چی شده؟ پسرخاله هم با صدای بلند داد میزد من زن میخوام. همه گیج و مبهوت که این بچه ی 12 ساله وسط بیابون چه به زن گرفتن که داد زد، شاشم کف کرده. خودتون گفتین هروقت شاشت کف کرد زن بگیر. 

آقا ما رو میگی، از خنده روی زمین غلت میزدیم. یکی هم پیش قدم شد و با پَس گردنی آب دار پسرخاله رو بدرقه میکرد. زمین و زمان از دست دیوانه بازی های این بچه میخندیدن. از همان موقع بود که فهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته بود. 


+خاطرات یک روز ابری.

به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را.

+بیمارستان بفرمایید

-سلام، یه آمبولانس میخواستیم واسه آشپزخونه

... 

+چی شده پسر؟

×خود زنی کرده. 

+اسمت چیه؟ 

*ایمان. 

+چند سالته؟ 

*18

+چی شده؟! 

* قبل از سربازی با یه دختر آشنا شدم. با همه ی مخالفت ها و سختی ها، بالاخره راضی شدن به ازدواج ما دوتا. اومدم سربازی که بعدش بتونم برم سرکار. نامزدم زنگ زده، اگر تا سه روز دیگه عقد نکنیم خودمو میکشم. منم فکر نمیکردم راست بگه، بهم مرخصی نمیدادن، هرکار کردم نشد آروم ش کنم، نه موبایل دارم نه اون قدر پول که بتونم هر روز کارت تلفن بخرم. خلاصه نشد برم و همه چی رو درست کنم (اشک). 

+خب؟ حالا چته؟

*هیچی. خودکشی کرد. 


پاچه ورمالیده

یکی از معدود شب هایی بود که وسط خدمت مقدس بیرون بودیم و میچرخیدیم. خیلی ها بهتر میدونن بعد از کلی توی پادگان بودن چه حالی میده قدم زدن و خیابون دیدن. خوشحالی از وجودم میریخت بیرون و گل میگفتیم و گل میشنیدیم. 

همینجوری که راه میرفتیم و خودمون رو به در و دیوار میزدیم، لامپ و نوری کافی پیدا کردیم واسه عکس گرفتن های یادگاری. همینجور که عکس می‌گرفتیم یکی گفت از منم عکس بگیرین جوونا. برگشتم دیدم روزنامه فروشِ مهربونی پشت سرم داره لباس خودشو مرتب میکنه. - چی بهتر از این واسه لبخند زدن. - منم معطل نکردم و سریع دوربین رو گرفتم سمتش و گفتم یک، دو... یهو گفت "نگیر نگیر، بذار یه کتاب بگیرم دستم. اها، این خوبه، پاچه ورمالیده" 

لبخند قشنگی زد و... یک، دو، سه. گفت بیا بهِم نشون بده. نشونش دادم و گفت خیلی خوب شد. چقد خوشتیپم و خدافظی کردیم. 

از اون به بعد، تا رسیدیم پادگان سکوت عجیبی باعث شد همه توی فکر باشن. چقدر مهربون، چقدر آروم، چقدر غمگین بود. کاش میشد بنشینی و بپرسی که پدر جان چرا پیراهن سیاه؟ اونم دو تا استکان چایی بریزه و بگه... 

شب زیبایی بود. شبتون زیبا.

تمسخر

هیچ انسانی کامل نیست. همه ی ما نقص هایی در ظاهر و باطن داریم. بدترین اتفاق برای یک فرزند مسخره شدن در جمع توسط والدین خود است که باعث سرخوردگی، احساس گناه کردن و گوشه گیر شدن میشود. 

«توو دماغی بودن» یا «سین را شین» گفتن شاید خیلی بامزه و بانمک باشد ولی وقتی والدین یک فرزند این مسئله کوچک را در یک جمع بازگو کنند قطعا باعث ناراحتی فرزند میشود. چون فرزند احساس میکند این اتفاق باعث میشود که در جمع دوستان و غریبه ها مورد تمسخر قرار گیرد. 
گاهی باید دانست که خندیدن در یک جمع باعث ناراحتی فرد میشود یا نه. که در نوجوانان به غرور لطمه میخورد. 

روش های مقایسه را بیاموزیم.

همه ی ما میدانیم برای پیشرفت در زندگی اکثر آن چیز هایی که برای پیشرفت لازم است را باید از دیگران بیاموزیم و بخشی را نیز خودمان تجربه کنیم. این بدان معنا نیست که در طول این راه، زندگی خود را با دیگران مقایسه کنیم. 

    

من، تو و همسایه، هرکدام انسان هایی منحصر به فرد هستیم روی این کره خاکی و دارای توانایی هایی منحصر بفرد. نمی توان خود و توانایی های خود را با انسان دیگری مقایسه کرد. که مقایسه شدن با دیگری درد آور ترین فشار روحی برای انسان هاست. قرار نیست همه به اندازه هم بدانند، بخوانند، بخوردند، بخوابند و... که همه ی این رفتار ها مختص خود آن فرد است. هیچ گاه نه خود، نه زندگی خود و نه اطرافیانمان را با دیگران (افراطی) مقایسه نکنیم. مقایسه وقتی بهترین نتیجه را میدهد که امروز خود را با دیروز خود مقایسه کنی. 

البته بیشتر بارون ِ پاییزی

همه ی ما، حتی یه بار، یه روز که داشتیم میرفتیم سر قرار، بارون میومده. 
یه لحظه پشیمون شدیم، با خودمون گفتیم آرایشمون خراب میشه، با گُلمون چیکار کنیم، لباسامون داغون میشه... ولی باز رفتیم. 
واسه اینه که بارون خیلی وقتا دلتنگی میاره. 

Love has no labe / video



ویدیوی زیبا از زیبایی ِ عشق. وقتی که عشق، زبان، مذهب، رنگ، جنسیت، ملیّت و توانایی نمی شناسد. وقتی که عشق، عشق می آفریند. 

کاش دنیایمان پر عشق باد. 

لینک این ویدئو توی یوتیوب به این نام و  آدرس هست :

Love has no labe

که لینک اصلی این ویدئو هست با چندین میلیون بازدید. :) یا علی. 

چرا همه چیز فرق میکند؟

همیشه مسئله این بود که چرا ارزش هایم با دیگران انقدر زیاد فرق میکند؟ چرا همیشه حس میکنم آن چیزی که من از زندگی و این دنیا طلبکارم آن چیزی نیست که دیگران برایش میجنگند. چرا هیچکس پیدا نمیشود کتابی به تو بدهد و بگوید بیا این کتاب را بخوان یا هیچکس نمیگوید امروز برایت یک گل گرفته ام بی مناسبت. چند باری هم که خودم کتاب هدیه دادم شد مایه ی آبرو ریزی که این دیگر چه هدیه ایست. کتاب میخواهم چکار.

خلاصه که سرت را درد نیاورم. بد دوره ای شده رفیق. بد