چند روزی ست موجبات دو جا کار بودن فراهم شده و با تمام سختی ها و زندگی نداشتن ها اینجوری ادامه میدم. نکته ی مهم اینه که کار دوم دقیقا آزمایشگاهی هست که مسئول همینجا ( بیمارستان ) صاحب اونجاس.
روزهای اول تصمیم گرفتم برای حفظ آرامش روانی خودم به همکارهای بیمارستان نگم که دو جا کار شدم و صحبت کردم با آقای مسئول که لطفا کسی مطلع نشه.
یکی دو سالی که بیمارستان هستم، طبق روال همیشه تمام پرسنل رو به یه چشم دیدم و به همه به یه اندازه احترام گذاشتم تا اینکه این روزها دارم اتفاق های جالبی رو میبینم. پچ پچ هایی که پشت سرم من راه افتاده و تیکه انداختن ها و ترد شدن از جمع همکارها و ... اتفاق هایی که میتونه چهره ی واقعی هرکسی رو واسم نمایان کنه. چیزی که ببینم همکارام چطور شخصیتی دارن.
اینو نوشتم که همیشه یادم بمونه باید به هرکسی به اندازه خودش احترام گذاشت.
اشتباه بزرگ اینه که زندگیت رو بخاطر دیگران خراب کنی. هیچوقت نباید توی تصمیم هات، وای مردم چی میگن، وای همسایه چی میشه، وای فلان و وای بیسار آورد. ما فقط یک بار زندگی میکنیم پس برای خودمون زندگی کنیم.
خلاصه که دارم روزهای جالبی رو سپری میکنم. افرادی رو میبینم که زندگی و کارشون رو ول کردن تا از زندگی بقیه سر در بیارن. وا عجبا. وسلام.
قصد نداری پست بذاری؟
سلام کجایی ازتون خبری نیست چی شد اون رابطه خانومی که چهار سال از شما بزرگتر بود و بهتون پیشنهاد ازدواج داده بود یهووی یاد مطلب 4 سال قبلتون افتادم گفتم ی سر بزنم ببینم چی شده که دیدم 4 ساله که ازتون خبری نیست !!!!
چه خبرایی عه اینجا![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)