آی ... پوریا ، تو کیستی ؟ چیستی ؟ از کجایی ؟ قدم از چه بر زمین گذاشته ای ؟ در تو ، این چیست که میجوشد و می خروشد ؟ در تو این کیست ؟ خودت ؟ اگر این است پس کشمکش ات از چیست ؟ ((خود)) که بندی دلاور بود . پس آنچه هست چیزی بجز ((خود)) است. شاید پاره ای از خود. شاید هم دیگریست از درون تو برخاسته؟ شاید.
شاید از آغاز چنین بوده که مرد در برابر هر زن، مردی ای دیگر می یابد. یا اینکه مردی اش رخِ دیگری به خود میگیرد. اگر این نیست ، پس چیست ؟
چهره ای بریان از آفتاب، با چشمانی سیاه و درخشان، و اخم میان پیشانی. غمخنده های کناره های دهان، و نگاه های خنجرگون! چرا دل نمی بری ؟ به دلت گوارا آمد آن چشمها که تنت را سر تا پا چریدند؟ دلشاد شدی آن دم که گردنت، پستانهایت، شکمت، کمرت را آن نگاه های تیز بلعیدند؟ این آشوب درونت از چیست ؟
+ نمیدانم ، نمیدانم. گیج و گنگ است. دل سیاه و کدر. محتاج تنهایی. دور از نگاه این و آن و به تنهایی می گریزم.
سلام وبلاگ خیلی خوبی دارین
خیلی خوشحال میشم بیاید وبلاگ من هم نظر بدید
http://www.jegheleh.blogsky.com
http://www.jegheleh.niniweblog.com
منتظرم
پشت شیشه برف میبارید
ای ول
سلام بی معرفت!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/010.gif)
حالا دیگه پست می ذاری و مارو خبر نمیکنی؟
حالا دیگه کامنت میذاریم جواب نمیدی؟
به تو میگن دوست واقعا!
وقت کردی و مارو یادت اومد یه سر بزن!
این روز ها منم دور از نگاه این و آن و به تنهایی میخزم...
عاشقانه شاد و بهروز باشی
آپ کن دیگه!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/035.gif)
مردیم انقد سر زدیم!