-
حس متناقض اول مهر
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1390 14:25
با وجود انبوهی مشغله ذهنی ، ولی همه ساله با رسیدن اول مهر بازهم درگیر حسی متناقض میشم . اول میرم سراغ خاطراتی به یادم مانده ازآن زمانها ! خاطراتی خوبی که بیشتر به دوران دبستان و راهنمایی برمیگردد . نیمی از دوران دبیرستان هم عمدتا یا در حیاط مدرسه سپری شد و یا درخیابان و یا عدم صلاحییت حضور درکلاس .گوشه حیاط و اتاق...
-
ای ملت ...
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 16:25
ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند ؛ تا ز کار تو سری در آرند پ.ن : بجون خودم ! به یک استکان حرف بپیوندید
-
از علی آموز اخلاص عمل
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 16:20
یکی از آشناها سخت مؤمن هستو شیفته ی امام علی. دیروز رفتم خونشون داشت یه کاری میکرد ! بهش گفتم فلانی تو مگه شیفته امام علی نیستی ؟ گفت آره ! گفتم بابا اما علی حتی یه دونه مورچه هم نکشت ، تو چرا داری سم مورچه میریزی که یه لشکر مورچه رو بکشی ؟؟؟ یکم رفت توی فکر و تأمل کرد . بعد از چند ثانیه گفت پاشو ، پاشو . این فوضولیا...
-
آهای آقا ...
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 23:43
مردی نباش که به دختری نیاز داره ... مردی باش که دختری به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند ... به یک استکان حرف بپیوندید
-
میم مثل ِ ...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 04:23
میم مثل ... موقعی که میخوای مانور بدی مانعی ممانعت میکنه با مانورت و مأموریتت مالیده میشه. به یک استکان حرف بپیوندید
-
پست رمز دار
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 04:21
با عرض پوزش پست قبل برخی از دلتنگیهام بود که دوس نداشتم خیلیا بخونن ! فقط به برخی افراد رمزشو میگم. به یک استکان حرف بپیوندید
-
1390/06/24
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 03:52
-
تابستان خود را چگونه گذراندید ؟
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 23:24
موضوع انشا تابستان خود را چگونه گذراندید ؟ متن انشا : یک تیر ماه شروع تابستون بود که ما داشتیم درس میخوندیم واسه پایان ترم. تا وسطای تیر که امتحان میدادیم. بیست و دو تیر هم روز جوان بود هم تولد علی اکبر هم تولد من؛ خب طبق معمول هرساله خیلیا نفهمیدن و خودم واسه خودم تولد گرفتم و تنهایی رفتم یه چیزی خوردم. البته باید...
-
قاب عکس 8#
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 13:50
به یک استکان حرف بپیوندید
-
قاب عکس 7#
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 13:49
به یک استکان حرف بپیوندید
-
بهترین غم خوار
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 19:01
به تنها کسی که راز دلم رو گفتم ، اما دلم رو نشکوند . دیوار بود ... دیوار به یک استکان حرف بپیوندید
-
تو
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 18:56
آدم ها می آیند زندگی میکنند میمیرند و میروند اما فاجعه زندگی - تو آن هنگام آغاز میشود که آدمی میرود اما نمی میرد می ماند و نبودنش در بودن - تو چنان ته نشین میشود که تو میمیری در حالی که زنده ای فقط بخاطر همکلاسی گلم یک استکان شعر به یک استکان حرف بپیوندید
-
تکیه گاه
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 12:54
می دونی... خیلی خوبه کسی رو داشته باشی، که براش مهم باشه لباست اتو شده باشه و کفشات برق بزنه کسی که وقتی از راه میرسی دم در منتظرت باشه انگشتاشو فرو کنه لای موهات و زل بزنه تو چشمات و وقتی دیر میای درو روت باز نکنه تا کلی التماس کنی می دونی ... گاهی دلم برای د ژبان های پادگان تنگ می شه به یک استکان حرف بپیوندید
-
نبردی در وانفسا
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 12:00
الان دارم با نفس اماره ام می جنگم، من انسان خوبی هستم. آره؛ من کار بدی نمیکنم !! به یک استکان حرف بپیوندید
-
قاب عکس 6#
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 11:51
به یک استکان حرف بپیوندید
-
اینجور باش
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 10:58
به زندگیت همیشه پیشرفت بده ولی ساده بگرد و نذار کسی از بیوگرافی خودت و زندگیت از ظاهرت با خبر بشه. به یک استکان حرف بپیوندید
-
یک کلام حرف
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 15:58
من ایمـــا و اشـاره نمی دانــم ..! بایــد تمــام قــد ...روبرویـم بایستــی و بگویــی ... دوستت دارم ! به یک استکان حرف بپیوندید
-
رستگاری نزدیک است
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 15:07
قدیما راه بهشت از کربلا میگذشت... الان آسفالت شده از جردن اتوبان زدن به یک استکان حرف بپیوندید
-
سکوت بهترین آرامش است
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 14:39
یادم باشه حرفی نزنم که به کسی بر نخوره . بهش گفتم دوست دارم ! برگشته با کیف افتاده به جونم ! پ.ن : دخترایی که فکر میکنن با یه دوست دارم اومدیم خواستگاریشون به یک استکان حرف بپیوندید
-
مطمئنأ
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 14:34
شاعر که میشوی خیال تو یعنی حکومت دوست؛ بجون خودم به یک استکان حرف بپیوندید
-
شما یادتون نمیاد
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 14:28
یکی از ترس ناک ترین جملات، این بود که "یه برگه از کیفتون بیارید بیرون" پ.ن: دلم واسه مدرسه تنگیده است. به یک استکان حرف بپیوندید
-
ایام مدرسه
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 14:23
یادش بخیر وقتی معلم می خواست درس بپرسه یکی که داوطلب می شد ، یه نفس راحت می کشیدیم دلم برا یه نفس راحت کشیدن تنگ شده به یک استکان حرف بپیوندید
-
رفاقت تا اینجا
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 01:21
تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَـــــرکــــم کنی ، درکـــــم می کن ر.ن به خیلیا به یک استکان حرف بپیوندید
-
شما
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 01:05
آخر شبا که میشه هوس فلافل تند و تیز نمیکنین؟ یا ته دیگ؟ به یک استکان حرف بپیوندید
-
درس زبان فارسی
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 00:59
بنظر من و برخلاف تصور خیلی ها زمان بر چهار قسم است...زمان ماضی...زمان حال..زمان آینده...و. ..زمان شاه!!! به یک استکان حرف بپیوندید
-
همه ی دنیا
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 18:36
حتما یادته وقتی نوشتی تو به من خندیدی ... و ندانستی من به چه دلهـــره ....... و جمله مورد علاقت که میگه غضب آلود به من کرد نگاه . اون روز دنیا واسه من بود، دریغ از اینکه روزی همه دنیام و ازم میگیرن . اصن یکی نیس بگه من چرا اینو نوشتم ؟ هـــــا ؟ خدافظ
-
ناگفته ها
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 12:58
همیشه حرف هایی بود که بهت نگفتم . شاید این نگفته ها بخشی از وجود منه. بخشی از دنیای من. خدایا فقط تو از حرفای نگفتم خبر داری. انگار بازم باید نگفته هامو با خدا و دلِ ابریم تقسیم کنم. به یک استکان حرف بپیوندید
-
کجاست خدا ؟
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 10:59
گلوله نمی دانست تفنگ نمی دانست شکارچی نمی دانست پرنده داشت برای جوجه هایش غذا می برد خدا که می دانست. نمی دانست؟ برگرفته از گوگل باز : shadi ghafghazi به یک استکان حرف بپیوندید
-
فاصله
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 08:45
فاصله یه حرف ساده است ... برای با هم بودن یک دل نیاز است و قدری احساس با طعم صداقت (از فرمایشات مقام معظم عباسی) به یک استکان حرف بپیوندید
-
هیچی به هیچی
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 07:40
این روزا هیچ اتفاقی هم واسم نمی افته که واستون بنویسم ... موندم چرا اینجور شده. بجاش یه عکس خوشگل میذارم به یک استکان حرف بپیوندید